قلب ندا کوچولو دیگر نمی تپد

 

صدای قلب ضعیف و شکسته ندا کوچولو، پس از بیست روز جدال با مرگ و زندگی، سرانجام روی تخت بیمارستان و در میان اندوه تیم پزشکی و پرستاران برای همیشه قطع شد.

 

روزنامه حکومتی ایران در این باره نوشت:

 

پیکر نیمه جان این دختر سه ساله روز 25 مرداد در حالی به بیمارستانی در تهران منتقل شد که پزشکان در نخستین معاینات با مشاهده آثار سوختگی، گاز گرفتگی و ضرب و شتم دریافتند دخترک به شدت مورد کودک‌آزاری قرار گرفته است.

این دختر بچه بلافاصله در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد و تلاش برای نجات جانش آغاز شد اما افسوس که پیکر نحیف و رنجور دختر سه ساله دیگر تاب تحمل درد ‌ها و ناملایمات فراوان را نداشت و عمر کوتاهش به سر آمد و او در اوج تنهایی، با قلب کوچک و شکسته‌اش به سوی آسمان پر گشود.


هرچند دست‌های هزاران تن از هموطنان مهربان و نیکوکار در این ایام برای شفای ندا به درگاه الهی گشوده شده بود اما به راستی شاید تقدیر ندا کوچولو این بود که بیش از این زجر و درد جانکاه بی‌مهری‌های خانواده را تحمل نکند. حالا شاید روح او با پیوستن به پدر جوانمرگ‌ شده‌اش به آرام ابدی رسیده است.


این فرشته کوچولو درد و رنج‌هایی کشید و به خاطر تنبیه‌ها و سوختن‌ پاهایش عذاب کشید و در اوج تنهایی و بی‌مهری، اشک‌های بی‌پناهش را هم هیچکس ندید! اما هرچه هست حالا دیگر اشک‌های گرم ندا کوچولو در چشمان بی‌رمقش حلقه نخواهد زد. او دیگر دستان سنگین و نامهربان زن عمویش را که به خاطر شب‌ادراری، به صورت رنگ پریده‌اش نواخته می‌شد را حس نخواهد کرد. دیگر هیچکس دستش به او نمی رسد تا دخترک را به گناه ناکرده‌اش با قاشق داغ بسوزاند و...


اظهارات بازپرس پرونده


قاضی عباس خوشکام ـ بازپرس شعبه اول دادسرای ناحیه 6 ـ که با شنیدن خبر مرگ ندا کوچولو به شدت متأثر شده بود، به خبرنگار ما گفت: تیم پزشکی از چند روز قبل وضعیت بالینی دختربچه را نگران‌کننده اعلام کرد. آنها روز پنجشنبه نیز از افت ضربان قلب دخترک خبر دادند و متأسفانه ساعت 7 صبح دیروز او در بخش مراقبت‌های ویژه کودکان جان باخت. به دنبال دریافت این خبر، دستورهای لازم برای انتقال جسد به پزشکی قانونی و کالبدشکافی و معاینه‌های نهایی و تعیین علت اصلی مرگش صادر شد.


بازپرس خوشکام در ادامه اظهار کرد: آنچه ظواهر امر نشان می‌دهد دخترک بر اثر ضربه وارد شده به سرش و عوارض ناشی از آن جان باخته است. اما باز هم تا اعلام نظریه پزشکی قانونی نمی‌توان به طور قطعی در این باره اظهارنظر کرد.


وی همچنین درباره وضعیت «فاطمه» متهم اصلی پرونده - زن عموی ندا - نیز گفت: چند روز قبل همزمان با وخیم‌تر شدن حال ندا برای زن عمویش قرار قانونی سنگین‌تری صادر شد و او همچنان در زندان است. حال آنکه دستگاه قضایی به طور قطع با عامل یا عوامل این ماجرای هولناک به شدت برخورد خواهد کرد.

همزمان با شروع تحقیقات قضایی - پلیسی زن عموی «ندا» کوچولو به عنوان متهم اصلی بازداشت شد و سرانجام نیز به کودک‌آزاری اعتراف کرد. زن جوان گفت: «ندا» از سوی پسر سه ساله‌ام مورد ضرب و شتم و گاز گرفتگی قرار گرفته است.



وی همچنین اظهار داشت: به دلیل این‌که «ندا» دچار شب‌ادراری بود حدود دو هفته قبل از بیهوش‌شدن، پاهای او را با قاشق داغ سوزاندم. روز حادثه نیز زمانی که او را به حمام برده بودم ناگهان از شدت درد و سوختگی روی زمین افتاد و سرش به کف حمام خورد و از هوش رفت. همان موقع هم با کمک‌ زن همسایه او را به بیمارستانی در نزدیکی محل زندگی‌مان منتقل کردیم. دقایقی بعد تلفنی با برادر شوهرم تماس گرفته و ضمن تشریح موضوع، از او خواستم هرچه سریعتر خودش را به بیمارستان برساند. پس از رسیدن برادر شوهرم به بیمارستان، پزشکان اعلام کردند که «ندا» باید هرچه زودتر به بیمارستان مجهزی در تهران منتقل شود. بدین‌ترتیب برادر شوهرم با آمبولانس او را به بیمارستان انتقال داد و من هم به خانه برگشتم. ساعتی بعد با شوهرم تماس گرفته و از او خواستم با عجله خودش را به بیمارستان برساند و درباره وضعیت ندا به من هم خبر دهد. اما دو روز بعد از سوی مأموران پلیس در خانه‌ دستگیر شدم.


وی با رد اتهام کودک‌آزاری و ضرب و شتم ندا کوچولو به بازپرس گفت: من هرگز او را کتک نزده‌ام بلکه پسر سه‌ساله‌ام که شیطنت زیادی دارد این بلاها را موقع بازی با ندا بر سر دختربچه آورده است و آثار کبودی و گاز گرفتگی روی بدن دختربچه، کار پسرم است. اما سوزاندن پاهایش را قبول دارم. چرا که بشدت از دست او ناراحت و عصبانی بودم!

عموی بزرگ ندا نیز با چشمان اشکبار گفت: من و پنج خواهر و برادرم اهل روستا هستیم. حدود 11 سال قبل برای کار و زندگی به تهران آمدم. چند سال بعد هم برادر کوچکترم - پدر ندا - که در کارهای ساختمانی مهارت داشت به تهران آمد و خانه‌ای در یکی از شهرهای اطراف تهران اجاره و شروع به کار کرد. چند ماه بعد نیز برادرم با دختری ازدواج کرد. آنها چشم انتظار تولد فرزندشان - ندا - بودند که متأسفانه حدود 20 روز قبل از دنیا آمدن دخترشان، برادرم یک روز صبح - نیمه شهریور 86 - هنگام عزیمت به محل کارش در حال عبور از ریل راه‌آهن با قطار تصادف کرد و کشته شد.


مرگ غم‌انگیز و دلخراش او ضربه روحی سنگینی به همسرش و خانواده‌مان وارد کرد. با این حال ندا متولد شد و تا یک سال هم نزد مادرش بود تا اینکه پدر زن برادرم بعد از مراسم سالگرد دامادش از ما خواست تکلیف ندا را مشخص کنیم. ما هم به اداره سرپرستی دادگستری رفتیم که قاضی دادگاه گفت بچه تا 7 سالگی باید نزد مادرش بماند. اما چند ماه بعد مادر و پدربزرگ ندا، ‌او را به خانه‌ام آوردند. پس از آن دادگاه پدرم را سرپرست قانونی ندا دانست اما پدرم به علت کهولت سن قادر به نگهداری از دختر بچه نبود بنابر این از سر ناچاری ندا را به خانه خودمان آورده و حدود یک سال هم از او نگهداری کردیم. اما اواخر زمستان سال گذشته مادر ندا به دیدنم آمد و از من خواست بچه را به برادر دیگرم که خانه‌اش نزدیکی خانه وی بود بسپاریم تا او هم بتواند بچه‌اش را ببیند. البته باور کنید ندا راضی نبود از خانه ما برود ولی کودک بیگناه مجبور بود این شرایط را بپذیرد.


مادر ندا چه گفت؟


مادر ندا کوچولو نیز در تحقیقات گفت: وقتی تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم، به ناچار دخترم را به خانواده شوهرم سپردم اما هیچگاه فکر نمی‌کردم چنین سرنوشت شومی در انتظار فرزندم باشد. زن 19 ساله درباره زندگی‌اش گفت: 15ساله بودم که با شوهر اولم پای سفره عقد نشستیم و در شهریور سال 85 پیوند زناشویی بستیم. من و شوهرم زندگی خوبی داشتیم تا این که باردار شدم. اما متأسفانه 20 روز قبل از تولد ندا، شوهرم بر اثر سانحه تصادف با قطار جان باخت. پس از این حادثه تلخ راهی خانه پدر و مادرم شده و دختر یتیمم را آنجا به دنیا آوردم. حدود یک‌سال و 9 ماه نیز از او نگهداری کردم تا این که یکی از برادرشوهرهایم دیه 7 میلیونی شوهرم را گرفت.



به دلیل اینکه برایم خواستگار آمده بود پدر و مادرم صلاح ندانستند از دخترم نگهداری کنم. بنابراین خانواده‌ام از برادران شوهرم خواستند سرپرستی بچه را به عهده بگیرند اما آنها قبول نکردند و قرار شد به صورت قانونی مشکلاتمان را حل کنیم. بنابراین به اداره سرپرستی دادگستری رفتیم که قاضی گفت: باید تا 7 سالگی از فرزندم نگهداری کنم. با این حال وقتی برای گرفتن دیه شوهرم رفتیم خانواده اش فرزندم را از من گرفتند و دیگر اجازه دیدنش را هم به من ندادند. آنها همچنین با مراجعه به دادگاه، سرپرستی ندا را نیز گرفتند.


همان موقع هم ازدواج کردم. به امید این که دادگاه حضانت بچه را به من می‌دهد شکایتی مطرح کردم، اما خانواده‌ام گفتند به دلیل این که ازدواج کرده‌ام و سنم کم است نمی‌توانم حضانت بچه را برعهده بگیرم. با این حال همیشه به فکر فرزندم بودم و حتی چند روز مانده به جشن 2 سالگی‌اش از برادر شوهرم خواستم دخترم را برای چند روز به من بدهد تا برایش تولد بگیرم، اما قبول نکرد.


تا این که چند ماه بعد همسر برادر شوهرم از نگهداری دخترم سر باز زد و او را تحویل برادر دیگر شوهرم دادند. مدتی از این موضوع گذشته بود که تازه فهمیدم دخترم کجاست. بنابراین یک روز برایش لباس و کفش خریدم و به دیدن دخترم رفتم اما زن عموی ندا ـ متهم اصلی پرونده ـ به شدت با من بدرفتاری کرد. بنابراین با مراجعه به دادگاه خواستار دیدار فرزندم شدم که دادگاه پس از چند ماه در حکمی اجازه داد هفته‌ای 24 ساعت فرزندم را در اختیار داشته باشم. در همین زمان بود که از طریق بستگانم و روزنامه ایران متوجه شدم چه بلایی بر سر دخترم آمده است. بنابراین خودم را به بیمارستان رسانده و وقتی دخترم را در آن حال و روز دیدم از هوش رفتم. از آن زمان به بعد نیز تقریباً هر روز به ملاقاتش رفته‌ام اما خیلی اجازه ملاقات نداده‌اند. حالا هم از عامل یا عاملان آزار و شکنجه فرزندم شکایت دارم.

 لالایی مرگ


حالا دیگر صدای ناله‌های ضعیف و معصومانه دخترک، زخم‌ها، سوختگی‌ها و کبودی‌های روی پیکر ضعیف و لاغرش همه و همه از پایان زندگی پر درد و رنجش حکایت دارد. او پس از مرگ ناباورانه پدر و رفتن مادر تنهای تنها مانده بود و هیچ پناهی نداشت. نه دست مهربان و نوازشگر پدر و نه آغوش گرم و پر مهر مادر. دخترک لالایی می‌خواست، لالایی مادر برای آن که در نبود پدر آرام گیرد. اما افسوس که در غروب مه گرفته زندگی کوتاهش هیچکس گریه اش را نشنید. نه دست مهربانی و نه آغوش گرمی که غم کودکانه بی پدری و دوری مادر را بگیرد. همه لحظه، لحظه‌های زندگی‌ تلخش با کتک و سوختن، ضرب و شتم همراه بود و بس. هر گاه دلش برای پدر تنگ شد و او را صدا زد کتک خورد. هر گاه مادر را صدا زد تا از درد زخم‌های دل کوچک و پیکر زخم خورده‌اش بگوید بدنش را سوزاندند. ندا کوچولوی سه ساله، همه اینها را تاب آورد و دم نزد. اما راستی مگر قلب کوچکش تحمل چقدر زخم ناجوانمردی و ضرب و شتم و... را داشت و آخرین بار که اشک‌های چشمان خون آلودش از این همه خشونت و بی رحمی روی گونه‌های کبودش جاری شد، ضربه‌ای مهلک بر سر و صورت کوچولویش وارد آمد و سرانجام جانش را گرفت.